92/2/15
امروز 92/2/15 ساعت 6 صب مامانیت منو بیدار کرد ، دیدم نمیتونه به راحتی نفس بکشه
با عجله رفتم خونه آقا جون ماشین و برداشتم آوردم خونه،مامانو سوارکدم وباهم 3 تائی رفتیم بیمارستان بعثت
دکتر تا مامانیو دید گفت زود از قفسه سینه مامانی باید عکس بندازید،منو مامانی خیلی ترسیدیم
بعد از اینکه دکتر عکس دید گفت فقط ی آلرژی شدید که با قرص و اسپری قابل حل
منو مامانتم خیالمون راحت شد که خطرناک نبوده
تو همین 2 & 3 روزی که گذشته شما زحمت کشیدی ، ی 2 باری واسه منو مامانت ی قهقهه زدی عشقم
خیلی دوستداریم جوجوی بابا
دیشبم ساعت 11:30 شب رفتم واسه جناب عالی پوشک بخرم که تا ساعت 12:15 طول کشید تا پیدا کردم
وقتی اومدم خونه ، تو راهرو بودم که دیدم صدای جیق مامانت ساختمونو برداشته
اومدم تو دیدم تو داری واسش قهقهه میزنی ، اونم داره جیقوداد میکنه که تو عشقمی ، نفسمی و از این حرفا (ماهم که با اومدن شما طقریبا قاقیم دیگه)