اولین قدم و ...
سلام عشق بابایی
قربون اون قدمات که وقتی راه میری انگار تازه از کاباره اومدی بیرون
مست پاتیل
تلو تلو میزنی راه میری ، سروصدا میکنی،جیغ میزنی...
چند روز پیش رفته بودی خونه مامان بزرگت تو کرج ، من ی 4 روزی بود ندیده بودمت
وقتی اومدم ببرمت خونه خودمون دیدم بله ، راه رفتنو شروع کردی و داری همینجوری راه میریو خراب کاری میکنی
ماشاالله، هزار ماشاالله که قدتم که بلند شده و دستت به خیلی چیزا میرسه
دیگه هر روز کار ما داره سخت تر میشه،باید بیشتر مواظبت باشیم،هر کاری ازت بر میاد
تو عشق و نفس منو مامانیت هستی جوجو
قدر وجود مامانیتو بدون
چه شبائی که خودش سرما خورده بود و احتیاج به مراقبت و استراحت داشت بالا سر تو نشستو بیخوابی کشید تا شما تو تب نسوزی و دندون مبارکت در بیاد، منم که بیهوش...
یواش یواش داره دندون نیشتم در میاد و تب و اسحال و بیخوابی و نق...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی